دیشب تا دم دمای صبح بیدار بودم و فکر نی نی خواب و از چشام گرفته بود که ........ دیشب تا دم دمای صبح بیدار بودم و فکر نی نی خواب و از چشام گرفته بود که از مسجد خونمون صدای قران خوندن شنیدم که یاد امام محمدباقر و شهادتش افتادم بند دلم پاره شدو زدم زیر گریه دلم هوای مدینه و بقیع کرد (اخه من و همسرم برای ازدواجمون به این سفر آسمونی رفتیم مکه و مدینه) و میدانستم بقیع تو اینروز چه غوغاییه واسه همین دلم پرکشید اشکام ناخودآگاه جاری شد و در میان اشکهایم از امامم خواستم دعامو اجابت کنه البته برای همه ی منتظران دعا کردم. و میدونم خدا و امام محمد باقر جوابمو میده ایشالله هممون حاجت روا شیم الهی امین. ...