در انتظار معجــــــــــزه

به وبلاگ کوچولوی من خوش آمدید


 

 

فرشته آسمونی من

دوباره آسمونی شد

و از پیشم رفت

 

 

سقط ...

خلاصه این قصه به آخر رسید و تورو از من گرفتن 3روز بیمارستان بستری بودم و با کلی سختی و درد و اشک وگریه تورو ازم گرفتن و من واسه نگه داشتن و موندنت هیچ کاری نتونستم بکنم 3روزه که مرخص شدم ولی همچنان دردوخونریزی همراهمه ولی درقبال درد روحم و دلم هیچی نیست دیگه هیچی خوشحالم نمیکنه هیچی منو سر ذوق نمیاره همچی برام تاریکه و سیاه من به راحتی تورو بعد سالها و شبوروز انتظار از دست دادم  چقد خوشال بودم از داشتنت و چه اروزهایی که نداشتم برات تو این سالها بهم میگن گریه نکن ناراحت نباش دوباره میاد تو دلت دنیا به اخر نرسیده خیلیا بودن مثل تو.... اما هیچکی نمیدونه من باتو تو این سالها تو خیالم چه روزهاو لحظه هایی رو گذروندم...
24 بهمن 1396

ختم بارداری و خداحافظی باهات

دیروز رفتم سونوگرافی با هزارتا ارزو و امید که ایندفعه میبینمت و تموم کابوسام تموم میشه بعد از دو ساعت انتظار بالاخره نوبتم شد و رفتم دراز کشیدم دکتر اومد و شروع کرد ب نگاه کردن سعی میکرد دلداری بده و اروم بگه چی شده ولی خودم با دیدن مانیتور متوجه نبودنت شدم به دکتر گفتم بازم نیست خالیه درسته؟؟ گفت متاسفانه درسته ساک بارداریم کوچیکتر شده بود و بازم همون 6 هفته ثبت شد درحالیکه من باید هفتهی 9 میبودم و اغاز سه ماهگی اشکام امونم نمیداد دکتر نمیدونس ارومم کنه یا بقیه سونو رو انجا بده تندتند نگاه کردو اخرش گفت ختم بارداری به همین راحتی تموم شد و من فقط چندهفته طعم مادریو چشیده بودم بعد سالها انتظار بعد شب و روز ...
15 بهمن 1396

هفته8

امروز هشتمین هفته رو تموم کردیم باهم... امروزم نوبت سونوگرافیم بود تاببینیم چه تغییراتی بوجود اومده ایا تو هستی یا رفتی ولی من نرفتم سونوگرافی دوست نداشتم خبرای دیگه بشنوم دوسندارم تورو ازم بگیرن من دارم باهات زندگی میکنم تو توی دلمی و من هیچ مشکلی ندارم حال جسمیم خوبه فقط تهوع دیوونم کرده که اونم فدای بودنت سونو گرافی هم باشه هفته اینده دوسدارم بیشتر باهات باشم و تاجاییکه میتونم تورو نگه دارم توام کمک کن قوی باش مثل من که سالها قوی بودم و ایستادم من هیچ دکتری رو دخالت ندادم برای اومدن تو چون امید داشتم که خداتورو بهم میده و خودت میای یروز حالا هم به هیچ دکتری و هیچ دستگاهی نیاز ندارم چون اونیکه داده خودش بهترین دکتره من...
11 بهمن 1396

7هفتگی

کلی استرس کشیدم تا به این روز برسم همش تو خیالم این بود که میبینمت شب با خیال شنیدن صدای قلبت می خوابیدم صبح با امید دیدنت پا میشدمو روزمو شب میکردم. بالاخره 4 بهمن رسید صبح 10 ونیم رفتم مرکز سونوگرافی و دوساعت توی نوبت بودم تا بالاخره اسمم خونده شد و رفتم و دراز کشیدم چشمم به مانیتور بود تا ببینمت اما چهره ی درهم دکترو که دیدم چشامو بستم و منتظر شنیدن حرفاش شدم بارداری؟ بله. ساک 22 میلی فتال پول دیده نشد یسری اصطلاحات دیگه گفت که نفهمیدم و در اخرگفت  سن 6 هفته؟؟؟؟!!!!!!!!! بزور خودمو کنترل میکردم یعنی چی؟؟؟6 هفته بدون جنین؟؟؟ منکه باید هفته هفت باشم تازه اخر هفته هفت بودم باید حداقل دیده میشد پس چیشد چرا اینو...
7 بهمن 1396

5هفتگی

خب بالاخره من اومدم بعد از کلی استرس و هیجان یروز که لکه خون قهوه ای دیدم خیلی ترسیدم بدو رفتیم دکتر اونم برام سونو نوشت منم رفتم نوبت گرفتم واسه فرداش نمیدونی چی کشیدم تا صبح بشه بالاخره با کلی استرس رفتم سونو اما متاسفانه تو دیده نشدی و دکتر گفت فقط مشکوک به بارداری هستی با توجه ب اندازه و ابعاد رحم بعدم که رفتم خونه مامانم و مجبور به استراحت مطلق شدم و استفاده از شیاف اصلا دوسنداشتم یک گوشه بمونم و استراحت کنم حالم خوب نبود اصلا دکتر بهم گفته بود یه هفته دیگه برای سونو مجدد بیا چون بهم گفته بود ممکنه خارج از رحم باشه یه هفته رو با هزار بدبختی گزروندم و رفتم سونو همش میگفتم خدایا کمکم کن تا دکتر دستگاهو گزاشت رو شک...
1 بهمن 1396

ورودت به زندگیمون مبارک

سلام سلام فرشته ی مممممممممممممن بالاخره شادی و به خونمون اوردی و لبخن رو به لبامون فدات بشم من کوچولووو رفتم دکتر و برام یه ازمایش دیگه نوشت تا مطمعن بشیم از وجود نازنینت منو بابات کلی استرس کشیدیم تا جواب بیاد ولی خداروشکرررررررر که همچی خوب و عالی بود و از اینکه تو وجودمی خیالمون راحت شد خانم دکتر بهم یه قرص داد که کمک کنه تا زودتر بزرگ بشی و بتونم صدای قلبتو بشنوم 10 روز دیگه باید انتظار بکشم واسه شنیدن صدای قلبت قرار شد استراحت کنم و مراقب خودم باش و حسابی هم بخورم تا تورو تقویت کنم و قوی بشی هنوز بورم نیست که بالاخره بعد از کلی انتظار اومدی ب دلم واقعا از بودنت خوشحالم فسقلی دکتر برام سونوگرافی ...
11 دی 1396

خبر اومدن

سلام فسقلی من نمیدونم چی بگم و از کجا شروع کنم برات خیلی حرف هست برای گفتن عزیزم امروز 9 دی تولد باباییه و من قرار بود براش یه جشن دونفره ترتیب بدم مثل هرسال البته هرسالم دونفره نمیشه و بازم بقیه میان امسال هم مثل سال های پیش دنبال هدیه و خریدای تولد بودم نمیدونستم چی هدیه بگیرم واس بابایی جان که خوشش بیاد و سورپرایز بشه و متفاوت باشه خیلی فکر کردم و گشتم اما چیز خاصی پیدا نکردم ازطرفی بدلیل تاخیر و اتفاقاتی ک در طول دوره برام افتاده بود منو مشغول کرده بود خلاصه زد بسرم که یه تست بزنم بلکه خبری ازت باشه رفتم یدونه خریدم و اومدم خونه زود تست رو گزاشتم و بعد چند دقیقه دیدم خط دوم تست بصورت کمرنگتر ظاهر شد خیلی شوکه شدم که بع...
9 دی 1396

غم زندگی

سلام فسقلیه من من اومدم بعد از مدتها نبودن فک نکنی فراموشت کردما نه اصلا ..همیشه هم بیادت بودمو هستم فقط تو این مدت که نبودم خیلی اتفاقها برام افتاد یمدت مریض بودم و تحت نظر پزشک تا تونستم خودمو جمع کنم و ازاون حال تا حدودی نجات پیدا کنم.. ولی خب دیگه هستم تابرات بنویسم بازم ولی دیگه پیگیر نشدم برات..دیگه ناامیدوخسته شدم و دست کشیدم ازت..الان که فک میکنم میگم شاید نبودنت واقعا حکمتی بوده ناراحت نشی جوجه ی من ولی دیگه ارزوی بودنتو ندارم دیگه نمیخام تلاشی برای بودنت بکنم ولی میخام که برات بنویسم تو توی دلمی واسه همیشه و من همینجا باهات حرف میزنم باتو توی دلم تا اروم بشه دلم و از این ذهن اشفته ازاد بشم بازم داره...
24 اسفند 1395

چهارمین عید

و چهارمین عیدی که در انتظار تو گذشت... و چهار سال پیرتر شدن من در انتظارت خیلی سخت گذشت ولی گذشت امیدم ب خدایی است ک میگفت از رگ گردن بهتون نزدیکترم
22 اسفند 1394