در انتظار معجــــــــــزه

سقط ...

1396/11/24 14:41
نویسنده : یه منتظر
333 بازدید
اشتراک گذاری

خلاصه این قصه به آخر رسید و تورو از من گرفتن

3روز بیمارستان بستری بودم و با کلی سختی و درد و اشک وگریه تورو ازم گرفتن

و من واسه نگه داشتن و موندنت هیچ کاری نتونستم بکنم

3روزه که مرخص شدم ولی همچنان دردوخونریزی همراهمه

ولی درقبال درد روحم و دلم هیچی نیست

دیگه هیچی خوشحالم نمیکنه هیچی منو سر ذوق نمیاره همچی برام تاریکه و سیاه

من به راحتی تورو بعد سالها و شبوروز انتظار از دست دادم

 چقد خوشال بودم از داشتنت و چه اروزهایی که نداشتم برات تو این سالها

بهم میگن گریه نکن ناراحت نباش دوباره میاد تو دلت دنیا به اخر نرسیده خیلیا بودن مثل تو....

اما هیچکی نمیدونه من باتو تو این سالها تو خیالم چه روزهاو لحظه هایی رو گذروندم واسه اومدنت چیا که نکشیدم

باز باید برگردم پیش روان پزشکم و بادارو شبوروزامو بگزرونم تو فراموش شدنی نیستی

همش فکرمیکنم چی میشد اگر بودی و میموندی چه شکلی بودی چرا اومدی تو که میخاستی بری...؟؟

از خدا گله دارم خیلی گله دارم که چرا اینجوری داره عذابم میده

جای خالیت توی دلم به وضوح حس میشه

شکمم خالی شده و توراحت رفتی و منو تنها گذاشتی

و من موندم کوهی از غصه وغم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)