من
میگویند برایت ننویسم
میگویند غمگین است نوشته هایت
میگویند درد دارد حرف هایت
من چه کنم؟
برایت ننویسم چه کنم؟
تمام سهم من از تو همین هست
من اگر اشک به دادم نرسد میشکنم
من
اگر
گریه
برایت
نکنم میمیرم
...................................................................
ای دنیــــــــــــــــــــا
بد تا کردی
چروک شدم
......................................................
(همسرم)
تمام دُنیا هم که بــــروند
تمام دُنیا هم که نباشـــند
تمام دُنیا هم که مرا نخواهند
تمام دُنیا هم که آوار شود بر سرم
تمام دُنیا هم که دل خراب مرا خراب تر کنند
همین که تــــو هستی
آغوش تـــــو هست ..
بوسههای تـــــو هست
همین برای یک عُمر زندگی کافیست . . .
.............................................................
این ماه رفتم دکتر
توی مطب منتظر نشسته بودم تا نوبتم بشه
بعضیا باردار بودن بعضیا مثله من منتظر
بعضیام که کار دیگه ای داشتن (چمیدونم)
حوصله نداشتم ..دوست داشتم زودتر برم تو ببینم این ماه چی میگه
دوساعت طول کشید
تو این زمان فقط چشمم به اونایی بود که با شکم قلمبه جلوی من مینشستن
حرصم میگرفت از دیدنشون ..گاهی چند دقیقه خیره میشدم به شکمشون
گاهی بغض میکردم
گاهی اشک توی چشام حلقه میزد اما خودمو میزدم به اون راهو میگفتم
به درکــــــــــــــــــــــــــــ
اما کدوم درک؟
مگر میشود بیخیال بود ؟؟
مگر میشود دید و چشم بست؟؟؟
تو افکار خودم غرق بودم که یکیو دیدم که دستشو گذاشته بود رو شکمش
داشت لگداشو حس میکرد
لبخندی هم روی لبش داشت
چند دقیقه نگاهم ب دستش بود
اما لعنت فرستادم به خودم که نمیتونم این حسو منم یبار بچشم
هرماه بیخودتر از ماه قبل
دیگه انتظار مفهومی نداره وقتی میدونی مسافرت هیچوقت قرار نیست بیاد
حس پوچی کردم ، حس بیهودگی
دلم برای اونی سوخت که من نمیتونم بهش لقب پدر رو بدم
اون چه گناهی کرده پای من؟
خستم خدایا خسته
نمیدونم عاقبت کارم به کجا میکشه؟؟
از روزی میترسم که تنهاتر از این که هستم بشم
همسفرم خوبه اما اطرافیا..........
............................................................
بعضی شب ها حال عجيبی دارم
يه دلتنگی ... يه بغض ... يه دلواپسی بزرگ ...
نه به خاطر اينكه تنهام ... نه !!
به خاطر اينكه بريدم، حتی از خودم ...
...............................................................