شب یلدا
سلام عزیزم ببخشی که دیر اومدم بگم یلدات مبارک اخه نشد عکسارو هم برات ادامه مطلب میذارم بذار برات تعریف کنم:
میدونی عزیزم پارسال همین موقع بود که من و بابایی با هم نامزد بودیم و شب یلدا خونه پدربزرگت یعنی بابای بابایی بودیم و هندونه رو منو بابایی شکستیم و بابایی گفت سال دیگه همین موقع ایشالله بسلامتی رفتیم خونمون شب یلدا بیاین اونجا واسه همین هم امسال بابابزگا و مامان جونا خونه ما بودن عمه و عمو و دایی هم بودن
جات خالی عزیزم خیلی خوش گذشت همه چیز بود واسه خوردنو شادی کردن همون شب هم تولده عمه زهرا بود که بابابزرگ براش یه کیک تولده هندونه گرفت البته زیاد خوشمزه نبودبا یه مانتو
عزیزم جات خیلی خالی بود خییییییییییییلی
بابابزرگ برای خودشون توی کوه یعنی روستای پدریشون یه زمین گرفته که میخوان بسازن ایشالله سال بعد اگه ساخته بشه قراره بریم اونجا ولی اگه تو بیای عزیزم نمیریم چون اونجا خیلی سرده میترسم سرما بخوری ولی اونجا اب و هوا خیلی خوبه
عزیزم خیلی کارداشتم البته مامانم یعنی مادرجونت خیلی کمکم کرد بنده خدا همه ی کارارو انجام داد ولی خیلی کار کردیم و خسته شدیمخدا به مادرجونت 120 سال عمر با عزت بده
فقط جای تو خالی بود که گریه کنی و بیام بغلت کنم ببرمت تو اتاق بهت شیر بدم و توام منو نگاه کنی من هی نازت کنم و بابایی هم با صدای گریت بیاد پیشمون و هردومونو ناز کنه
خیلی دوستت دارم هم من هم بابایی خیلی منتظرتیم گلم زودتر بیا
دوستت دارم عشقم