تولده بابایی....
سلام عزیزه مامان خوبی عشقم؟؟؟
امروز تولده بابایی بود بابایی شد 29 ساله
عزیزم من امروز رفتم بازار و کیکای مختلفی دیدم اما دلم نیومد بخرم گفتم بذار خودم درست کنم برای بابایی اینجوری خوشحالتر میشه و رفتم وسایل مورد نیازو که نداشتم گرفتم و بعدش رفتم برای بابایی یه بلوز خوشگل گرفتم و اومدم خونه (خیلی دوست داشتم بودنه تورو بهش هدیه بدم اما نشد عزیزم)
زود اومدمو دست بکار شدم تا خامه رو اماده کردم بابابزرگت زنگ زد و گفت ناهار بیا بالا برات جوجه طلایی پختم اووووووم نمیدونی چقدر خوشمزه بود بعدش اومدم پایین خونمون و شروع به پخت کردم تا قبل از اومدنه بابایی تموم کنمش .جات خالی پختم عالی شد و تزیینش کردم و خیـــــــــلی خوشگل شدبه به
بعدش یه لباس خوشگل پوشیدمو ارایش کردم و از جلوی در تا اتاقمون گل و شمع گذاشتم و همرو روشن کردم بعد رفتم تو اتاق بابایی اومد در و باز کرد کلـــــــــــــــــــــــــــــی ذوق کرد
نمیدونی چقدر قشنگ بود جات واقعا خالش بود ایشالله تا ساله بعد باشی تو زندگیمون عزیزم 3 تایی جشن بگیریم
خلاصه بابابزرگو مامان بزرگو عمه زهرا و عمو احمد و دایی شایان و مادرجون و اقاجونم اومدن و شامو با هم خوردیم و بعدشم نوبت کیک مامانی که اوردم و همه خوشحال شدن و کلی تعریف کردن از هنرم
به به چه مامانی داری
ببعدشم نوبت
من برای بابایی بلوز و دایی شایان هم یه بلوز دیگه
آخیــــــــــــــــــــــــــــــــش چه شب قشنگی بود عزیزم
جات واقعا خالی بود
ایشالله این ماه تو دلمی گلم تورو خدا بیا
دوستت دارم